آبلیویون

فراموشی

آبلیویون

فراموشی

نشسته‌ام مطلب آخر بهنام را می‌خوانم.رفته بودم برای پیدا کردن یک اسم خوب برای پیوند دادن البته. فونت درشت نوشته‌اش خیلی توی ذوق می‌زند. درشتی که البته بی‌دلیل هم نیست! دانلود مایکروسافت پروجکت کوفتی هم تمام شد که اصلا حوصله‌ی ور رفتن با برنامه و گزارش آز نوشتن را ندارم.کلوز! ستاره شمار را که پایین‌بالا می‌کنم چشمم به پیوندها می‌خورد. به پیوندهای «دیوارنویس» فکر می‌کنم و اینکه نمی‌توانم همه را به خاطر بیاورم برایم عجیب است، سری به آنجا می‌زنم. به این فکر می‌کنم که از آن هفت‌تا یک نفر 404 شده و فقط یک چراغ در یاهو از او باقی‌مانده، یک نفر گه‌گاهی فقط محض «بودن» می‌نویسد، یک نفر دولا دولا روی شتر است و هر وقت عاشفانه‌ی قابل انتشاری گفته باشد آپ می‌شود، یک نفر هم که عصبانی‌ست و درشت‌درشت می‌نویسد. ما بقی هم حوصله‌ی نوشتن ندارند. به این فکر می‌کنم که برای گذاشتن یا نگذاشتن چندتا پیوند کنار وبلاگ نباید به کسی جواب پس داد. به اینکه فاطمه را پیوند کنم یا نه، اینکه اصلا از کجا پیدایش کردم، به اینکه اصلا چرا دارم این‌ها را می‌نویسم!

  • سعید