آبلیویون

فراموشی

آبلیویون

فراموشی

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

«سال نکبتی بود». پدرم می‌گفت، چند روز پیش که داشتیم با هم حیاط را جارو می‌زدیم و چشمش به درخت‌های خشک شده افتاد. به کپسول اکسیژن و دستگاه فشارسنج گوشه‌ی هال که فکر می‌کنم می‌بینم حق دارد. به جواب‌های «ای... بد نیستند» مادرم از پشت تلفن که با مکث به احوال‌پرسی‌هایم می‌داد، به دوستانی که داغ‌دار شدند، به آرش، به سکوت بهت‌زده‌ی هر دویمان پشت تلفن، به اراک، به خوابگاه، به خبر خودکشی با قرص... به این‌ها که فکر می‌کنم، سال نکبتی بود.

سال خاتمه بود. پایان درجا زدن. فراموشی آن خاطره‌ی شیرین چند میلی‌ثانیه‌ای. اعداد تکراری اعصاب‌خردکن!

سال طولانی‌ای بود. انگار چند سال بود که تپانده بودند توی هم. «انگار که همین دیروز..» نبود. عمری بود! آغاز خوشی داشت. برای همه. مثل همیشه قرار بود-و امید بود- سال خوبی باشد. و بود، اما خراب شد. امسال اما متفاوت است. متفاوت هم به معنای بهتر نیست لزوما، و امید و آرزو هم نیست این. امسال با تمام سال‌های قبل متفاوت است چون باید باشد، چون هست، چون نمی‌تواند نباشد!

  • سعید