آبلیویون

فراموشی

آبلیویون

فراموشی

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

همه رفته‌اند. حالا من مانده‌ام و یک دانشکده‌ی بی‌روح با آدم‌هایی که نمی‌شناسم و از کنارشان که رد می‌شوم هیچکدام مرا نمی‌بینند. شبحی که هر هفته در راهروهای فنی دنبال کلاسش می‌گردد. پیدایش که می‌کند از دیوار رد می‌شود و بی‌سروصدا روی آخرین صندلی ردیف آخر می‌نشیند و تا آخر کلاس پای راستش را می‌اندازد روی پای چپ و دستش را تکیه می‌کند زیر چانه‌اش.

  • سعید